.
با نگاهی به ادبیات و شعر ایران،از فردوسی و حافظ گرفته تا سعدی و مولوی و خاقانی نظامی همگی از تاملات شاعرانه و ادیبانه و عشق و شور و تمثیل می گویند.دم از می و شراب می زنند ولی چون نیک بنگری می بینی که می بازان کاملی هم نبودند و چیزی از می زدگی نمی دانند.در متن شعرای ایران تا قبل از نیما با تمام نبوغ و دانش ادبی و زیباشناسی، حرف و حدیثی از کوچه و خیابان شان نیست.حرفی از تاریخ و بسترشان دیده نمی شود؛ادبیاتی است که از ادبیات نوشته شده و همه در خلوت پناه گرفته اند.از چه می ترسند و می ترسیدند این شاعران زمان؟
در سینما و ادبیات ایران بعد از مشروطه کم نیستند کسانی که به تاریخ و از تاربخ گفته اند و ساخته اند.بیرون آمدن از خود و نشان دادن از زمانه و کوچه و خیابان اصل هنر است و زیستن در خلوت تنها برای بزمجگان و خلوت گزیدگان و درویش مسلکان نیک است.
فیلم #آشغال_های_دوست_داشتنی مثل #خواب_تلخ فیلمسازش #امیر_یوسفی دوست داشتنی است و خوش ساخت اما آدم هایش تیپیک و دم دستی اند.فیلمسازی که از دوران می سازد و بر تاریخ نظر دارد به خودی خود قابل تامل است.فیلم آشغال ها از نظر فنی و کارگردانی کار ارزشمندی است و از نظر ایده فیلمنامه فوق العاده اما شخصیت ها و دیالوگ های شان همه تیپیکال و شعارزده است.اما فیلمی است که با تمام جفای چندساله که بر آن رفته و هفت سال توقیف بوده هنوز قابل تامل است و تازه؛چرا که براساس ایده خود فیلم ما نیز چون پدران مان و فرزندان مان در همان فصل تاریخی گذر و تغییر و مبارزه و امید به سر می بریم و هنوز فرصتی نداده زندگی تا به او سری بزنیم.
آشغال هایِ فیلم همه آدم ها و گذشتهُ گناهکارشان است،اینکه هر کس چیزی برای مخفی کردن دارد که می توان آن را مجازات کرد هر کس می ترسد که پاسبان از گناهش با خبر شود به همین خاطر همگی هنوز با دیدن پاسبان دست و دل مان می لرزد.آشغال های دم در هر خانه ای را بگردی اوضاع آن خانه به دستت می آید.#حامد_حبیبی چند سال پیش همین را سوژه یکی از داستان های کوتاهش کرده بود.آنچه زیر قالی پنهان میکنیم همه آنچه سرکوب و انکار می کنیم همه آنچه که در سطل آسغال میریزیم و در کیسه سیاهی پنهان می کنیم واقعیت پنهان شده ماست واقعیتی که به چشم دیگری خوش آیند نیست و ما را وادار می کند چون آشغالی به بیرون پرتابش کنیم.
تاریخ ما همان تاریخ گناهان ماست.آنجا که از خط رد شدیم و از ریل خارج شدیم.از نگاه قدرت همه آنچه بیرون می زند آشغال و بیگانه ای بیش نیست زیرا که یک ملت همیشه یک دست و پاک است و از نگاه او ما همگی بیش از یک مشت آشغال چیز دیگری نیستیم.
#مهدی_فاتحی
.
#رضا_براهنی مقالات و رساله های با ارزش زیادی نوشته به خصوص در زمینه شعر.او شعر معاصر و کلاسیک را به خوبی می شناخت و در این زمینه موشکافانه تند و تیز می نوشت.او معتقد بود که سعدی و حافظ و مولوی شاعران با ارزشی هستند البته برای زمانه خود ولی هنرمند و شاعر باید به دو چیز وفادار باشد مکان(جایی که ریشه در آن دارد) و زمان(معاصر بودن)
اما او حرف ها و بحث های زیادی هم درباره تاریخ و فرهنگ اجتماع دارد.در کتاب یا مجموعه مقالاتش و #تاریخ_مذکر به همین مفاهیم اجتماعی پرداخته و از نگاه خود به جهان عصر خود نگریسته است.تاریخ مذکر با نگاه موشکافانه اش درباره نبود زن در تاریخ و جامعه ایرانی آغاز میشود.غایب بودن زن در مهم ترین اتفاق های تاریخ ایران(به شکلی تعیین کننده)و عرصه ادبیات از نگاه او دور نمانده است.از نظر #براهنی ما در تاریخ ادبیات مان چیزی به نام تراژدی نداریم(البته وضعیت تراژیک قهرمان حماسه داریم.)و ن عرصه ادبیات هم در نهانگاه مردانه قرار دارند؛ حتی در اشعار و تغزل که دایم از معشوق می گویند نیز، همه و همه مردانی هستند که از معشوقی مردانه حرف می زنند.نه خبری از نگاه نه به مرد خبری هست(البته تا #فروغ_فرخزاد) و نه معشوق ها نشانی از نگی دارند.
اما بخش اصلی تفکر براهنی در تاریخ مذکر و بیشتر مقالات او در اواخر دهه چهل و پنجاه تحت تاثیر #جلال_آل_احمد است به خصوص کتاب #غربزدگی اش.چنانکه گاه می بینی خط به خط و اندیشه به اندیشه جلال است که می نویسد.براهنی مثل هر کس دیگری یک پا در تاریخ خود دارد.او در این کتاب با تعصب از اسلام دفاع می کند و آن را تنها راه رهایی و تفاوت و تمامیت انسانی می داند.او معتقد است که اسلام سرآمد ادیان است و بالاتر از مسیحیتِ درون نگر و یهودیتِ برون نگر است.او به شدت از ن و مردان شهرش گله می کند که همه غربزده اند و با این سر و وضع شان به عیاشی می پردازند و تا گردن تحت تاثیر تبلیغات و روش های آمریکایی شده اند.او آمریکا را مادر فتنه ها می داند و استعمار را عامل همه بدبختی های خاورمیانه.او به سادگی هر چیز غربی را(هر چیز)مزخرف می داند و ایجادش و فراهم شدنش را تنها برای بردگی شرق می داند.او معتقد بود که انسانِ شرقی تنها باید رویکردی شرقی(هندی و چینی) داشته باشد و به آنها متوسل شود!او در تاریخ مذکر همه قشر متوسط و روشنفکر را بردگان غرب می داند که میمون وار از غربی ها تقلید می کنند(همان حرفهایی که در فیلمهای فارسی زده می شد و نتیجه اش انقلابی علیه همان قشر متوسط شد)
اینکه امروز او به این حرف ها و سخنانش معتقد است یا نه مهم نیست اما باید پذیرفت او هم نه تنها یک پا بلکه تا گردن در تاریخ و زمانه اش فرو رفته بود و گاه توصیه هایش از جمله جهاد علیه استعمار غرب بوی پوسیدگی ذهنی نخ نما می دهد
#مهدی_فاتحی
.
آنچه که به تازگی در مقر پلیس فرانسه اتفاق افتاد همه را انگشت به دهان گذاشت؛افسر اطلاعاتی پلیس فرانسه که یک مسلمان افراطی بود با کشتن چند تن از همکارانش کشته شد.نکته جالب این اتفاق این است که او هم پلیس بود و هم افسر اطلاعاتی یعنی به طور کامل تحت نظر خود پلیس و اطلاعات.با این حال او یک مسلمان افراطی بوده و با آنها در ارتباط کامل، او به وضوح از ترور کاریکاتوریست های مجله #شارلی_ابدو دفاع میکرده با زن دست نمی داده و.
چطور امکانپذیر است شخصی در مقر پلیس و اطلاعات یک کشور اروپایی اینگونه از تروریسم افراطی حمایت کند و هنوز سرکار باشد و سازمان های امنیتی از آن بی خبر بمانند تا دست به ترور بزند؟
بسیاری از اتفاقات تروریستی اخیر در اروپا به دست کسانی صورت گرفته که پرونده و گذشته اشان برای همه روشن است اما کاری به کارشان نداشته اند چون لازمشان دارند !آن هم اروپایی که برای ورود اشخاص به کشورش تمام خاندان و تاریخ ات را جلوی چشمت میاورد.
نقش تندروهای افراطی در ایجاد دولت های رادیکال یا حتی قدرتمندتر شدن دولت در اروپا غیرقابل چشم پوشی است.باز گذاشتن دست افراطیون برای ایجاد دولت و قرار گرفتن در وضعیت استثنایی غیرقابل انکار است.
بنا بر تعریف کلاسیک، دولت بر ترس شهروندان استوار است و باید این ترس را حفظ کند تا مشروعیت و علت وجودی اش معنا پیدا کند.پس باید وحشت ایجاد کند یا مانع از تولیدش نشود.روابط دوستانه اروپا با کشورهای تولید کننده تروریسم در جهان و رها کردن شان در خیابان های اروپا یکی از نشانه های آن است.
امنیتی کردن فضا و به قول #آگامبن ایجاد شرایط استثنایی برای لغو موقت قانون که بعد از مدتی قاعده کار ت می شود کارکرد دیگری نیز دارد دسترسی کامل به داده های اینترنتی و محتوای کامپوتر شهروندان تا همیشه در دسترس و حکمران شان بماند.
امروزه دیگر همه دولت ها چه در جوامع ابتدایی و چه مدرن از اهمیتِ داشتن داده های شهروندان باخبرند و هر کدام به شکلی در صدد به دست آوردن آن؛یکی به زور و دیگری با ایجاد وحشت و لغو موقت قانون برای کسب نتیجه.
آتش جنگ در #خاور_میانه همیشه روشن است تا پول های نفت خرج همانجا شود و مردم و جوامع ابتدایی خاورمیانه استحکام و سروری غرب را طولانی تر کنند.هر کدام نیز به شکلی: از ترکیه گرفته تا عربستان و بقیه.و این آدم های بالقوه خشونت، برای استحکام داخلی به اروپا نیز صادر می شوند.تا مردم ت زده جوامع غرب یادشان نرود که اگر دولت نباشد،قوی تر نشود،از اطلاعات همه با خبر نگردد این آدم های ابتدایی یا لولوها به سراغ شان می آیند و همه را می خورند!
#مهدی_فاتحی
.
تاریخ محل جدال تمداران خودکامه است.اما این تاریخ همیشه گذشته ای دور نیست گاه اتفاقی در همین نزدیکی است و چند روزی بیشتر از آن نگذشته.
برای استناد و اعلام حقیقت چیزی که ضروری است رسانه است.رسانه ای که همه چیز را پاک و منزه کند و روایت مورد نظر را جانشین حقیقت معلوم و گاه نامعلوم کند.
یکی از مهم ترین اتفاقات تاریخ #لهستان جنایت جنگل #کاتین است.در جنگ جهانی دوم وقتی آلمان ها به لهستان یورش بردند مردم و بسیاری از نیروهای نظامی لهستان از ترس و برای مقابله با آلمان ها به روس ها پناه بردند.جمعیت حدود بیست و پنج هزار نفر در جنگل های کاتین در پناه روسیه قرار می گیرند اما استالین که به آنها اعتماد ندارد یا نیاز ندارد پناهندگان را قصابی کرده و در گورهای دسته جمعی خاک می کند(تاریخ روسیه پر است از خیانت به کسانی است که از ترس غرب به آنها پناه بردند و به طرز فجیعی سلاخی شدند از کمونیست های خودمان در پنجاه سال اخیر گرفته تا امروز)
آلمان ها وقتی گورهای دسته جمعی را در لهستان یافتند آن را رسانه ای کردند تا برای خود آبرو بخرند و روس ها را طرف شر جنگ قرار دهند.فیلمی هم از بیرون آوردن اجساد از گورهای دسته جمعی پخش کردند تا حقیقت را مستند روایت کنند.نازی ها هر چند که حقیقت را روایت می کردند تا سال ها کسی نمی پذیرفت و آن اتفاق را هم از جنایات نازی ها می دانستند به طوری که آنها مجبور شدند با شکنجه و تهدید لهستانی های را وادار کنند که در رسانه ها اعتراف به جنایت روسها کنند(یعنی خود حقیقت،و این از طنزهای تاریخ است)
بعد از فتح لهستان به دست روسها این بار روسها بودند که به لهستانی ها فشار می آوردند که بپذیرند جنایت کاتین کار نازی ها بوده.روس ها هم شکنجه میکردند و همان فیلم نازی ها را منتشر کردند اما با نتیجه ای متفاوت!!
این اتفاق آنقدر گویا و در عین حال پرحرف است که نیازی به تحلیل یک سویه و چند سویه از آن نیست و خود گویای حقیقت تاریخ ت رسانه و شرایط امروز ماست.
#آندره_وایدا فیلمساز شهیر لهستانی فیلمی از این اتفاق وحشتناک ساخته و خود را در تاریخ سینمای لهستان ماندگار کرده است.
بعد از فروپاشی شوروی اسناد جنایت روس ها منتشر شد و روس ها پذیرفتند روی نازی های را در جنایت سفید کرده اند و عامل این اتفاق وحشتناک تاریخی هستند چیزی که نزدیک نیم قرن انکار می شد.
تاریخ بشر و جنایات بشر از این نوع اتفاقات و وارونگی کم ندارد و حقیقت همیشه مثل سکانس های فیلم وایدا پشت مهی پنهان است و جز در بازگشت دوباره به آن قابل رویت نیست و اینکه حقیقت گاه در دستان شر است.
#مهدی_فاتحی
.
جهان #ت تبدیل به سیرک و نمایش خنده داری شده که حالا دیگر با کمال وقاحت نمایشی بودنش را حتی انکار هم نمی کند. جهان امروزهر چیزی را از درون تهی می کند و خالی شده از هستیِ خود پوشالی و نمایشی تحویل ما می دهد.همه چیز هست: معترض، رادیکال، تجمع، #اپوزوسیون.ولی هیچ اتفاقی نمی افتد هیچ چیز تغییر نمی کند چون این آبجویی که می نوشیم نشانی از الکل در آن نیست و خوردن لیوان پشت لیوان آن تنها نفخ می آورد.
#تغییرات_قلیمی هشداری جدی است،اتفاقی که برای آینده نیست و همین امروز هم شاهدش هستیم.اما جهان سرمایه و پول خیال ندارد ضرر کند به همین خاطر از همان فرمول همیشگی استفاده می کند.همراهی با معترض و خالی کردنش از امرواقعش.اصلا خودشان هم وارد معترضین می شود بعد از مدتی هیچ کس نمی داند به کی اعتراض می کند و مورد اعتراض کیست.بعد برای جذاب ساختن ماجرا کودکی مریض و قابل کنترل را مثل عروسکی با نخ های مرئی به دست می گیرد می چرخاند اشک می گیراند و حس اعتراض را تبدیل به سانتی مانتالیسم فیلم های هالیوودی و بالیوودی می کند و غروب نشده همه را به خانه برمی گرداند.حال همه راضی اند آب از آب هم تکان نمیخورد.
دیگری در وجودمان چنان جایگزین شده که هیچ چیزی از سوژه امروزی باقی نمانده.شهروند امروز همان کاری را می کند و همان احساس و کنشی را دارد که دیگری برایش آماده ساخته و فرمانش را داده است.چیزی از هستی خود و رادیکالیسم شخصی و عصیانگری وجود ندارد.رسانه ها ،پول ،مد و یون همه در کنار هم ما را مسخ کرده اند همه میل ما را تسخیر کرده اند و به خواسته و نخواسته ما شکل می دهند.این دیگر حکومت ایدئولوژیک نیست که به روشنی به تو دستور دهد و کوتاهی کردن را در وسط میدان شهر مجازات کند این دیگری بزرگ است که زیرپوست مان رفته و کوتاهی کردن و مجاب نشدن را با تنها شدن خواسته نشدن سرزنش شدن بی پول شدن و گاه با شکنجه مجازات می کند؛در این کشور جهان سوم چه کسی به دخترانش می گوید هر روز با پروتز و بوتاکس و جراحی،شکل و شمایل دیگر پیدا کنند؟سلیقه چه کسی همه دختران این سرزمین را شبیه هم کرده؟این مردان بوتاکس شده و عمل کرده و باد شده از کجا آمده اند؟جز این که همه مجبورند در مسابقه انتخاب ابژه میل جنسی شدن دیگری به خود هر شکنجه ای و سختی روا دارند؟این این میل دیگری است که در ما می تازد و چیزی از ما باقی نمانده است.
#گرتا_تونبرگ
#مهدی_فاتحی
.
#جامعه هیچ گاه یکدست نبوده و نیست.هر گونه تلاش برای رفع تناقض های جامعه سرنوشتی جز توتالیتاریسم ندارد.این جهان برای منفعت فرد نیست چون از همان ابتدا منافع فرد با جمع یکی نبود و همیشه تناقض و شکافی وجود دارد.در خود فرد هم این شکاف و تَرک است که منجر به #احساس_گناه می شود چیزی که شخص را دوپاره می کند و من را با خودم درگیر می کند. همان که شکاف #سوژه یا تَرَک سوژه می گویند؛همان حقیقت سوژه.
اما آنچه که بیرون می زند و جامعه یا شخص را از آن فرم نرمال خارج می کند چیست؟حقیقت جامعه؟نشانی از وضعیت و شرایط جامعه؟
آن اتفاق تلخ،آن مسئله فاجعه بار و غیر قابل سرپوش و تعریف،خود حقیقت است.از کجاست،محتوای حرفش چیست و نشانه هایش کدام است مهم نیست،این که چه می گفته یا چه خانواده ای داشته مهم نیست او خطی است که از دل همه می گذرد و همه باید در مقابلش موضع بگیرند حتی صاحبان و عاملان فاجعه.این شخص انگشت بر آنتاگونیسم جامعه گذاشته،جامعه ای که براساس این شکاف ها ساخته شده است.
جهان واقعی (real) در این مدل یک خط است.خطی که کسی روی آن می ایستد(در هر بار و هر اتفاق نشانه ای ست. به خصوص در این چند سال اخیر دخترانند یکی یکی روی آن می ایستند و جان بر کف می گذارند) خطی که از میان همه می گذرد و تعیین کننده است. او رابطه اش را با کل قطع می کند تا حقیقت را نشانی دهد.مهم نیست که من و شما در چه طیف و گروه فکری باشیم این نوع اتفاق ها از دل همه می گذرد و به هیچ چیز وابسته نیست و هیچ کلیتی( ایدئولوژی) نمی سازد.به همین خاطر است که هر گروهی می خواهد او را از آن خود کند اما این استثنا خصوصیتش به کل در نیامدن است او نشانه و شکاف حقیقت همین کل است.اینکه در درون این جامعه این زمان و ایدئولوژی حاکم چه چیزی به واقع در جریان است.
آنچه که از نگاه بیرونی از مشاهده گر خارجی به چشم می آید نه نشان قهرمانی شخص بلکه نشان بدبختی و اوضاع فاجعه بار جمعی است که شکاف و نشانش این است.این که برای خواسته ای چنین مفروض و پیش پا افتاده هنوز نیاز به قهرمان است.مشاهده گر بیرونی به درستی کلیت جامعه ما را از برنامه ها و تبلیغات و سخنراتی ها و تاریخ باستان نمی شناسد بلکه این نشانگان بیرون زده است که به کل هستی و هویت واقعی ما شکل می دهد این استثنا همان امرواقع لکانی است که شکل دهنده و برسازنده کل است.خبرنگار و ورزشکاری که پناهنده می شود از سطح فرم بیرون می زند و زخم را نشان می دهد حالا ما هر چه پشت تریبون از خود و زیبارویی خود و نرمش و صلح بگوییم و رگ گردن باد کنیم در نگاه مشاهده گر بیرونی، یک استنداپ کمدی بیش نیست.
#دختر_آبی
مهدی_فاتحی
.
آنچه که پیداست انسان برای ساخت وجود دیگری از خود یا در گفتمان روانکاوی در بعد سمبلیک، اجتماعی می شود و لباس پوشیدن به واقع،پنهان کردن بدن و ساختِ هویتی دیگر برای خود در جامعه است.این همه پولی که در جامعه مصرفگرا و مد خرج می شود برای ساخت چنین دیگری از خود است.چرا که بدن امر واقع انسانی است و هر آنچه که انسان را از لباسش خارج کند و حقیقت وجودی او را با بدن عریان و حیوانیش یکی کند تنها باعث شرمزدگی اوست.شرم حاصل از گوزیدن انسان نه برای بی ادبی و ضد اجتماعی بودن آن است بلکه یکی شدن انسان با بدنش است آنچه مانند شکافی تو را از لباس و هویت برساخته اجتماع بیرون می آورد و با حقیقت حیوانی ات یکی می کند چیزی که انسان حتی از خود نیز پنهان می کند.
در رابطه و ازدواج چیزی که خیلی زود باعث بر هم خوردن منزلت و جایگاه دو طرف می شود همین خارج شدن از بُعد اجتماعی و دیده شدن عریان و عملی هوسناک و بدنی است که جایگاه اجتماعی دوطرف تَرک بر می دارد.این تَرک در رابطه شروع بی منزلت شدنِ با یکدیگر است و همین اساس و حقیقت پایانی معلوم برای رابطه دو طرفه است.در روابط، دونفر هر چیزی میتوانند برای هم باشند جز باوقار زیرا که عشقبازی هیچ وقت باوقار انجام نمی شود.
در جوامع بسته آنچه که بر سر شهروند می آید همین بی منزلت شدن و بازگرداندن و فروکاستن او به هویت حیوانی و بدنی اش است.حاکم هر شهروندی را از حقوق اجتماعی اش بی نصیب می کند و او را به بدنی تحقیر یافته نه تنها از دید حاکم بلکه از دیگران و خودش تبدیل می کند.انسانی تحقیر یافته که دیگر منزلتی ندارد و هر رفتاری و کنشی از او امکانپذیر است.تبدیل شدن به جنگلی انسانی،پر از بی اخلاقی و بی فرهنگی، در چنین جوامعی ناشی از نوع حاکمیت است.برای چنین انسانی که خودِ حاکمیت برای منافعش ساخته، دیگر نشستن و وعظ کردن خنده دار و بی معنی است.
نازی ها ابتدا با تصویب قانونی یهودیان را از هر نوع هویت اجتماعی خالی کرده و آنها را به انسانی محض تبدیل کردند که هیچ حقی ندارد همان حیوان،و بعد هر چه خواستند با آنها کردند.در هر #آشوویتسِ اجتماعی انسان ها به حیات اشان بازگردانده می شوند آنچه که #آگامبن از بی منزلت شدن انسان می گوید همین انسان بدن است که دیگر انسان نیست و می توان هر بلایی سرش آورد. فرد در جامعه بسته اگر تلاشی نکند به انسانی تسلیم شده تبدیل می شود که ماشینی زیستی و هیولاوش خواهد بود انسانی که تلاشی برای حفظ منزلت و عزت نفس ندارد،و ماندن در چنین شرایطی او را به نقطه ای بی بازگشت خواهد رساند؛انسانی که دیگر جنازه ای متحرک و بدنی محض است
مهدی فاتحی
.
آنچه که #هانا_آرنت درباره #آیشمن فهمید و او را وحشت زده کرد این بود که آیشمن، نه یک انسان ویژه یا خاص، نه یک هیولا به معنای عمومی بلکه یک انسان عادی و معمولی بود.انسانی که طبق اصول و قوانین بوروکراتیک وظیفه اش را انجام می داد و طبق قانون و دستور عمل می کرد.اینکه یک انسان معمولی بتواند مسئول بزرگترین جنایت تاریخ باشد وحشتناک ترین امر ممکن است.در فیلم های وحشت امروزی دیگر قاتل زنجیره ای یا بیمار،چهره ای خاص و وحشتناک ندارد بلکه یک آدم معمولی است که اتفاقا شهروند خوبی هم هست ولی میتواند بسیار بی رحم باشد.اینجاست که ترس و وحشت نه در بیرون بلکه درون جامعه است جایی که نشانی ندارد هر لحظه می تواند همسایه کناریت باشد یا روی تخت کناریت.
آیشمن همیشه خودش را بی گناه در مقابل قانون می دانست و می گفت اگر گناهی کرده در محضر خداست نه قانون،بلکه او طبق قانون عمل کرده؛آیشمن جایی میان اخلاق و قانون و خدا ایستاده بود.جایی که قرار بود انقدر از هم فاصله نگیرند.مردی که طبق قانون هیچ گناهی نداشت،شهروند مطیع جامعه سرمایه داری بود اما مسخ قانون،بی عمل،بی فکر و بی اخلاق.هر آنچه که باید انجام داده بود طبق دستور طبق مد، اما گناهکار بود.
#جورجو_آگامبن در باقی مانده های #آشوویتس مثالی می آورد از آدم هایی که در اتاق گاز و کوره هایی ادم سوزی کار می کردند و بعد از سوزاندن و برداشتن دندان و مرتب کردن اجساد سوخته در محوطه اردوگاه گاهی با هم فوتبال بازی میکردند.اما آیا آنکه گناهکار است می تواند لحظه ای از آنچه که هست یا کرده بیرون آید و با خیال راحت به بازی اش برسد یا تفریح کند؟آیا این خیالِ گذشته لحظه ای آرام می شود یا بی وقفه ادامه دارد؟ آنکه گناهی اخلاقی کرده با آنکه گناهی قانونی مرتکب شده چه احساس متفاوتی دارد؟چگونه مرز این دو اینقدر با هم فاصله گرفته؟
این شرمِ اخلاقی اما،هر چه که باشد هر لحظه در شلوغ ترین و خلوت ترین لحظات زندگی تا مرگِ انسان،دست از سرش برنمی دارد و مثل خوره روحش را خواهد خورد.
مهدی فاتحی
.
آنچه که سال هاست در اطراف مان می بینیم و می شنویم و گاه تا مغز استخوان می کشیم صدایی است از سر خستگی،کلافگی و از ترس نابودی است.گاه خرده فرهنگی میانه سر به فریاد می زند و دیگران به تماشا می نشیند و گاه کارگران و کارمندان و گاه مالباختگان و گاهی درماندگان.ما هیچ وقت ملت واحدی نبودیم و نخواهیم شد.تصاویر از مقابل چشمان مان می گذرد؛آدم های خاورمیانه ای اند،ایرانی اند،شهرستانی؟شاید فرزندان همان پابرهنگانی هستند که پدران شان ما را در این شرایط گذاشتند.ما هیچ وقت از هم نمی گذریم.تاریخ هیچ وقت نمی میرد و حتی در ما نمی گذرد.نه برای ما ملت، و نه حاکمانِ ما که بخشی و خرده فرهنگی از همین مردمند.
هجده تیر دانشجویی ما هیچ کس به میانه شهر نمی آمد و بالا و پایین شهر آرام بود،هشتاد و هشت جوانی مان پایین شهر سکوت و بود و از خیابان انقلاب به بالا انقلاب، این سال های سخت اقتصادی خرده فرهنگ میانه و بالایی آرام بر مبل به تماشا بودند و حاشیه در خون و آتش
در بیزاری و نفرت خرده فرهنگ ها از هم شکی نیست و از شکاف عمیقی که در جامعه افتاده،اما خط مشترک فریاد این سال ها چیزی جز کوبه ای بر سرای اربابی نیست که ما را یاد کنید و از روی مان نگذرید که ما نیز مردمی هستیم.
برای منی که در میانه پایانی عمر هستم دیگر نه وطن برایم معنایی دارد نه هموطن نه آینده.بیزار از خودم و سرنوشت و تاریخی که در آن زیسته ام اما جهان همیشه انقدر شوم و پوک نبوده و نخواهد بود.
*نام متن داستان کوتاهی از #کافکاست که بی ربط به وضعیت ما نیست.
#مهدی_فاتحی
درباره این سایت