.
آنچه که سال هاست در اطراف مان می بینیم و می شنویم و گاه تا مغز استخوان می کشیم صدایی است از سر خستگی،کلافگی و از ترس نابودی است.گاه خرده فرهنگی میانه سر به فریاد می زند و دیگران به تماشا می نشیند و گاه کارگران و کارمندان و گاه مالباختگان و گاهی درماندگان.ما هیچ وقت ملت واحدی نبودیم و نخواهیم شد.تصاویر از مقابل چشمان مان می گذرد؛آدم های خاورمیانه ای اند،ایرانی اند،شهرستانی؟شاید فرزندان همان پابرهنگانی هستند که پدران شان ما را در این شرایط گذاشتند.ما هیچ وقت از هم نمی گذریم.تاریخ هیچ وقت نمی میرد و حتی در ما نمی گذرد.نه برای ما ملت، و نه حاکمانِ ما که بخشی و خرده فرهنگی از همین مردمند.
هجده تیر دانشجویی ما هیچ کس به میانه شهر نمی آمد و بالا و پایین شهر آرام بود،هشتاد و هشت جوانی مان پایین شهر سکوت و بود و از خیابان انقلاب به بالا انقلاب، این سال های سخت اقتصادی خرده فرهنگ میانه و بالایی آرام بر مبل به تماشا بودند و حاشیه در خون و آتش
در بیزاری و نفرت خرده فرهنگ ها از هم شکی نیست و از شکاف عمیقی که در جامعه افتاده،اما خط مشترک فریاد این سال ها چیزی جز کوبه ای بر سرای اربابی نیست که ما را یاد کنید و از روی مان نگذرید که ما نیز مردمی هستیم.
برای منی که در میانه پایانی عمر هستم دیگر نه وطن برایم معنایی دارد نه هموطن نه آینده.بیزار از خودم و سرنوشت و تاریخی که در آن زیسته ام اما جهان همیشه انقدر شوم و پوک نبوده و نخواهد بود.
*نام متن داستان کوتاهی از #کافکاست که بی ربط به وضعیت ما نیست.
#مهدی_فاتحی
درباره این سایت